تعلّم الفارسية 31 - حوار مع صديق

الثلاثاء ٢٥ فبراير ٢٠١٤ - ١٢:٠٦ بتوقيت غرينتش

نستمع في هذه الحلقة الی حوار عبر الهاتف بين أحمد وصديقه علي، حول الحديقة العامة، مع حديث مختصر في البداية عن صديق آخر لعلي، وهو مصارع.

ولکن، وکما جرت العادة، نستمع أولاً الی معاني المفردات:

 

ليلة امس
اتـّصلتُ هاتفياً
أنت لم تکن
أينَ
ذهبتُ
الی بيت صديقي
أنت تـَعرفـُه
أنا لا أعرفه
مصارع
بعدَ غد
هو يذهب
توديع
أنت تذهب
العشاء
نعم
أبي وأمي
الحديقة العامة
الحديقة
ذهبنا
لا بأس
هو جاء
هو جاء بـ
فاکهة
مزدحم
کالعادة
الصيف
فرصة مناسبة
الذهاب
هل
ديشب
تلفن کردم
تو نبودی
کـُجا
رفتم
به خانه دوستم
تو مى شناسى اش
من نمى شناسمش
کـُشتى گير
پَس فردا
او مى رود
خداحافظی
تو رفتی
شام
آری
پدر ومادرم
پارک شهر
پارک
رَفتيم
بد نبود
او آمد
او آورد
ميوه
شـُلوغ
مثل ِ هميشه
تابستان
فـُرصت خوبى
رفتن
آيا

*******
إذنْ نستمع الی الحوار:
احمد: على! ديشب به شما تلفن کردم. خانه نبودى. کجا بودى؟
احمد: علي! إتـّصلتُ بک ليلة أمس. لم تکن في البيت. أين کنتَ؟
علی: ديشب به خانه دوستم مهدی رفتم. تو مهدی را می شناسی؟
علي: ليلة أمس ذهبتُ الی بيت صديقي مهدي. أنت تعرف مهدي؟
احمد: نه. نمى شناسمش.
احمد: لا. لا أعرفه.
علی: مهدی کـُشتى گير است. پس فردا برای مُسابقه به ترکيه خواهد رفت.
علي: مهدي مصارع. سيذهب بعد غد الی ترکيا للمسابقة.
احمد: پس برای خداحافظی به خانه مهدی رفتی؟
احمد: إذنْ ذهبتَ الی بيت مهدى للتوديع؟
على: آری. برای خداحافظی رفتم. تو ديشب کجا بودی؟
علي: نعم ذهبتُ للتوديع. أنتََ أين کنتَ ليلة أمس؟
احمد: خانه بودم وبعد از شام با پدر ومادرم به پارک شهر رفتيم.
احمد: کنتُ في البيت وبعد العشاء ذهبت الی الحديقة العامة مع أبي وأمي.


*******
علی: آيا به شما خوش گذشت؟
علي: هل استمتعتم؟
احمد: بلی. بد نبود. مادرم چای وميوه آورده بود.
احمد: نعم. لا بأس. کانتْ جاءت أمي بالشاي والفاکهة.
علی: آيا پارک شهر شلوغ بود؟
علي: هل کانت الحديقة العامة مزدحمة؟
احمد: آری. مثل هميشه پارک شلوغ بود.
احمد: نعم. کالعادة. کانت الحديقة العامة مزدحمة.
علی: شبهای ِ تابستان فرصت ِ خوبى براى ِ رفتن به پارک است.
علي: ليالي الصيف فرصة مناسبة للذهاب الی الحديقة.


نستمع للحوار مرة أخری باللغة الفارسية فقط.
احمد: على! ديشب به شما تلفن کردم. خانه نبودى. کجا بودى؟
علی: ديشب به خانه دوستم مهدی رفتم. تو مهدی را می شناسی؟
احمد: نه. نمى شناسمش.
علی: مهدی کـُشتى گير است. پس فردا برای مُسابقه به ترکيه خواهد رفت.
احمد: پس برای خداحافظی به خانه مهدی رفتی؟
على: آری. برای خداحافظی رفتم. تو ديشب کجا بودی؟
احمد: خانه بودم وبعد از شام با پدر ومادرم به پارک شهر رفتيم.
*******
علی: آيا به شما خوش گذشت؟
احمد: بلی. بد نبود. مادرم چای وميوه آورده بود.
علی: آيا پارک شهر شلوغ بود؟
احمد: آری. مثل هميشه پارک شلوغ بود.
علی: شبهای ِ تابستان فرصت ِ خوبى براى ِ رفتن به پارک است
ودمتم في رعاية الله وحفظه.
*******